حامیحامی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

گل پسر مامان مریم و بابا حسام

خاطره زایمان

این مامان تنبلت تازه یادش امد بیاد خاطره زایمانش و بنویسه. طبق آخرین سونوئی که کردم خانم دکتر توحید تاریخ 4مهر و برای سزارین داد نامه بیمارستان هم بهم داد 4 مهر روز دوشنبه بود خیلی نگران بودم که نکنه آخر هفته دردم بگیره یا کیسه آبم پاره بشه آخه شنبه هم تعطیل بود خدارو شکر به خیر گذشت شنبه غروب من و بابا حسام وسایلمون و جمع کردیم و از اتاقت فیلم گرفتیم و رفتیم خونه ممسی و بابا عطا.یادمه اون شب اولین قسمت برنامه next persian star بود منم روی مبل نشسته بودم و پاهامو دراز کرده بودم حامی گلم نمی دونی چه ورجه وورجه ای می کردی اینقدر محکم ضربه می زدی که انگار می خواستی بیای بیرون سکسکه می کردی تمام شکمم تکون می خوردگلم انگار قصد خواب نداشتی جونم ...
20 آبان 1390

روز عید قربان و گوشت قربونی

جون دلم امسال هم مثل هر سال روز عید قربون بابا حسام قربونی داشت از سالی که من و بابا حسام عروسی کردیم هر سال روز عید قربون قربونی می کنیم ولی امسال با سالهای دیگه فرق داشت حامی ما شیرینی زندگی ما هم به خانواده ما اضافه شد خدااااااااااااااااایاااااااااااااااااا شکرت هزار مرتبه شکرت گلم روز عید قربون خونه ممسی و بابا عطا بودیم ظهر من و بابا حسام گوشت قربونی رو تقسیم کردیم تو خونه ممسی و باباعطا خواب بودی. ساعت 6:30 غروب امدیم خونه اولش خیلی سرحال بودی عمرمکلی برام خندیدی و با هم بازی کردیم  اما ساعت 9 شب دل پیچه ات شروع شدتا 3 نیمه شب طول کشید من و بابا حسام هر کار می تونستیم کردیم اما فایده ای نداشت تو آروم نمی ...
17 آبان 1390
1